پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز می خواند
خدا
از دست هایش خجالت می کشید!
#سابیرهاکا
پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز می خواند
خدا
از دست هایش خجالت می کشید!
#سابیرهاکا
شب موقع خروج از کارگاه
فقط به اندازۀ چند خرید
و غذا خوردن فرصت داریم
و باید خیلی زود بخوابیم
تا بتوانیم صبح بیدار شویم.
گاهی وقتها از خودم میپرسم
من برای کار کردن زندگی میکنم
یا کار به من فرصت زندگی میدهد.
📕 دیروز
✍🏻 #آگوتا_کریستف
در سفرِ زندگیمان
کولهباری را حمل میکنیم،
لبریزِ خاطرهها و تجربهها و زخمها...
میراثِ گذشته!
هر چه کولهبارت سنگینتر باشد،
سختتر به پیش میروی
در کلوخراهها و سراشیبیها!
ای انسان!
سبکتر سفر کن.....
#مارگوت_بیکل
🍃🌺🍃
گفت : پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد .
خود را در آب میدید و میرمید. او میپنداشت که از دیگری میرمد. نمیدانست که از خود میرمد !
همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمیرنجی؛ چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی !
#مولانا
#فیه_ما_فیه
🍃🌺🍃
( الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ ۖ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ ۚ بَلَىٰ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ )
النحل (28) An-Nahl
(همان) کسانی که فرشتگان (عذاب) جانشان را می گیرند ، در حالی که به خود ستم کرده بودند ، پس سر تسلیم فرود می آورند (و گویند :) ما هیچ (کار) بدی انجام نمی دادیم ، آری ، مسلماً خداوند به آنچه انجام می دادید؛ داناست .
#کلام_پروردگار
🍃🌺🍃
میگویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج! میگویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچهی تنگ متحمل میشود، چنان شـدید است که کودک، ترجیح میدهد رنجِ زاده شـدن را برای همیشه از یاد ببرد...!
#همنوایی_شبانه_ارکستر_چوبها
#رضا_قاسمی
گلها اهمیتی نمیدهند که جوان هستی یا پیر؛
تنها میدانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند.
#لیدی_ال
#رومن_گاری
کسی که به خودش
دروغ می گوید و به دروغ
خودش گوش میدهد، کارش به جایی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد !
📕 قمارباز
✍🏻 #داستایوفسکی
حضورش برایم هیچ اهمیتی نداشت
اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود ...
📕 سمفونی مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی
هفت سالم بود
صبح زود وقتی از خواب بیدار شدم تا به مدرسه بروم دیدم زمین مثل عروس ها پیرهن سفید پوشیده
برف آمده بود... چه خبر خوبی، برف آمده بود و مدرسه ها تعطیل شده بود
قرار بود برای اولین بار آدم برفی درست کنم... یک آدم برفی فقط و فقط برای خودم
لباس گرم پوشیدم و دستکش هایم را دست کردم و به کوچه رفتم ...
خیلی سرد بود...شروع کردم به جمع کردن برف ها... دست هایم یخ زده بود ولی من آدم برفی می خواستم
بدتر از سرما حرف های عابرانی بود که تا من را می دیدند می گفتند سرد است برو به خانه، سرما می خوری...با یک آفتاب زود آب می شود " اصلا شاید کسی دلش بخواهد سرما بخورد " این را می گفتم و دست هایم را هاااا می کردم تا کمی گرم شوند
تمام شد... زیباترین آدم برفی دنیا را من با دست های یخ زده ساختم
هویج و دکمه و... از خانه برداشتم و کاملش کردم... نزدیک ظهر شد دستکش و شال و کلاهم را به آدم برفی دادم و رفتم خانه تا کمی گرم شوم
چشم هایم داد می زد که سرما خورده ام اما چه اهمیتی داشت ... من آدم برفی داشتم یک آدم برفی برای خودم
از خستگی و اثرات قرص سرما خوردگی کنار بخاری خوابم برد
بیدار که شدم دیدم انگار چند فصل خوابیده ام... آفتاب شده بود...
خودم را به کوچه رساندم دیدم یادگاری هایم را گذاشته و رفته
حرف عابران در گوشم مثل یک نوار ضبط شده مدام تکرار می شد
سرد است برو به خانه، سرما می خوری... با یک آفتاب زود آب می شود
بعد از آن دیگر آدم برفی درست نکردم ...
این روزها وقتی چشم هایم را می بندم تعداد زیادی آدم برفی جلوی چشم هایم می آیند که هیچ کدام از برف ساخته نشده اند ولی مرامشان همان مرام آدم برفی ست ... با اولین آفتاب آب می شوند و می روند توی زمین... یادگاری هایشان می ماند و حرف عابران
👤 حسین حائریان