پس از یک دم سکوت دیگر ، به زمزمه گفت که آدم عجیبی هستم و لابد به همین خاطر دوستم دارد اما شاید یک روزی به همین دلیل حالش از من به هم بخورد ...
:closed_book: بیگانه
✍🏻 آلبر کامو
پس از یک دم سکوت دیگر ، به زمزمه گفت که آدم عجیبی هستم و لابد به همین خاطر دوستم دارد اما شاید یک روزی به همین دلیل حالش از من به هم بخورد ...
:closed_book: بیگانه
✍🏻 آلبر کامو
جوان که بودم از مردم چیزی میخواستم که نمیتوانستند بدهند: دوستی پیوسته، عاطفه مدام.
حال یاد گرفتهام از آنان چیزی بخواهم کمتر از آنچه میتوانند بدهند: همنشینی بیکلام.
آلبر کامو