مطالب فلسفی و کتاب

۵۰۸ مطلب با موضوع «تکه ای از کتاب» ثبت شده است

تکه ای از کتاب دو دنیا از گلی ترقی

هریک از ما،
شب ها پیش از خواب،
از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پریم
و دور کره ی زمین می چرخیم.
آینده هزار در دارد و کلید این درها
در جیب های ماست.
جیرینگ جیرینگ ِ آنها را می شنویم
و نمیدانیم کدام در را،
کی و کجا، باز کنیم...!

:orange_book: دو دنیا
✍🏻 گلی ترقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند از میچ البوم

"بزرگترین هدیه‌ای که خدا می‌تواند به تو بدهد این است: درک آن‌چه در زندگی‌ات گذشته.تا زندگی‌ات برایت توجیه شود.این همان آرامشی است که دنبالش بودی"

:orange_book: در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند
✍🏻 میچ البوم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب یک بعلاوه یک از جوجو مویز

نمی توان کسی را مجبور به ماندن کرد.
اصلا چرا باید به کسی که تو را نمی‌خواهد چسبید؟

:orange_book: یک بعلاوه یک
✍🏻 جوجو مویز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب همه نامها از ژوزه ساراماگو

گاهی آدم هرچه بیش تر نگاه کند
کم تر می بیند ...



:closed_book: همه نامها
✍🏻 ژوزه ساراماگو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب نان سالهای جوانی از هاینریش بل

آن وقت ها، وقتی در خانه ی خودمان زندگی می کردم، کتاب های پدرم را بلند می کردم تا نان بخرم.

کتاب هایی که او خیلی به آن ها علاقه داشت. کتاب هایی که در زمانِ تحصیلش به خاطرشان، گرسنگی را تحمّل کرده بود.

کتاب هایی که بابت شان پولِ بیست عدد نان را پرداخته بود، من به قیمتِ نصفِ نان، می فروختم. من کتاب ها را بدونِ انتخاب، بر می داشتم، معیارِ انتخابِ من، تنها، قطرِ آن ها بود؛

پدرم آنقدر کتاب زیاد داشت که فکر می کردم کسی متوجه نخواهد شد. تازه بعدا فهمیدم که او، تک تکِ کتاب هایش را همچون چوپانی که گله ی گوسفندانش را می شناسد، می شناخت و یکی از این کتاب ها، خیلی کوچک و کهنه و زشت بود. من آن را به قیمتِ یک قوطی کبریت فروختم. امّا بعدا اطلاع پیدا کردم که ارزشِ آن، یک واگن پر از نان بوده است.

بعدها، پدرم از من تقاضا کرد که برنامه ی فروشِ کتاب ها را به او واگذار کنم. او با گفتنِ این جمله، از شرمِ صورتش سرخ شد و به این ترتیب، خودش کتاب ها را می فروخت و پول را برایم پست می کرد و من با آن، برای خودم نان می خریدم ..."

:orange_book: نان سالهای جوانی
✍🏻 هاینریش بل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب یک عاشقانه‌ ی آرام از نادر ابراهیمی

خدای من! اینها چگونه دانستند که خانه‌های کویری باید به رنگ کویر باشد، پنجره‌ها به رنگ آب و روسری‌های زنان، باغچه‌های گل، و قالیچه‌ها باغ‌های هزار رنگ؟
اینها چطور توانستند ترکیب بندی‌های فوق‌العاده دلنشین را کشف کنند، تناسبات آرام بخش را، رنگ‌بندی‌های این‌گونه ماندگار را؟ اینها مکمل‌ها و متضادها را چگونه یافتند؟

- وقتی انگیزه، عشق باشد، و هدف، دوام بخشیدن، محصول همیشه عمیق و زیباست.

:orange_book: یک عاشقانه‌ ی آرام
✍🏻 نادر ابراهیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب زن در برابر زن از فیلیس چسلر

زن ممکن است رنجش خود از زنی دیگر را مدت‌های طولانی حفظ کند و شاید به‌عنوان قربانی واقعی، دیگران را برضد او بشوراند. زن باید به جای این کار یاد بگیرد در مورد علت خشم خود مستقیما و به صورت کلامی، با زنی که باعث رنجش وی شده است، گفتگو کند و سپس ماجرا را به فراموشی بسپارد.

:orange_book: زن در برابر زن
✍🏻 فیلیس چسلر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب به سوی فانوس دریایی از ویرجینیا وولف

هیچ‌کس نمیتواند چیزی را به کسی بگوید با این حال تلاش هنرمند و حتی حس شکستنش که از وقوف به گستردگی کار ناشی میشود، به بلندپروازی و در عین حال فروتنی در کار هنری یاری میبخشد.

:orange_book: به سوی فانوس دریایی
✍🏻 ویرجینیا وولف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب قلبی به این سپیدی از خابیر ماریاس 2

دنیا پر از شگفتی ها و رازهاست. فکر می کنیم آدم های نزدیکمان را می شناسیم، اما زمان با خودش چیزهایی می آورد که می فهمیم کمتر از آنچه فکر می کردیم می دانیم؛ یعنی تقریبا هیچ. همیشه بخش بزرگتر حقیقت در سایه قرار دارد. حتی اگر بخش روشن بزرگتر شود باز هم برد با سایه هاست.

:orange_book: قلبی به این سپیدی
✍🏻 خابیر ماریاس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب می دانم که هیچ نمی دانم از کارل پوپر

در میان همه آرمانهای سیاسی،آنکه ادعای خوشبخت کردن جامعه ی بشری را دارد از همه خطرناک تر است تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین،همیشه به جهنم راه برده است.کسانی که میپندارند قادرند بشریت را سعادتمند کنند،انسان های خطرناکی هستند.اساسا رویای ساختن بهشت بر روی زمین رویای خطرناکی است. چرا که پس از مدتی باور میکنند که حق دارند،تعداد بیشماری انسان شرور را از میان بردارند،تا دیگران را به اصطلاح سعادتمند کنند.

:orange_book: می دانم که هیچ نمی دانم
✍🏻 کارل پوپر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰