مطالب فلسفی و کتاب

۵۰۸ مطلب با موضوع «تکه ای از کتاب» ثبت شده است

تکه ای ازکتاب گرگ بیابان از هرمان هسه

حتی در غم انگیزترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمیخوریم
و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی می روید.

:closed_book: گرگ بیابان
✍🏻 هرمان هسه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب روزهای برمه از جورج اورول

اغلبِ آدم‌ ها همیشه همین‌طورند. اگر کسی را پذیرفتند، همهٔ عیوبش را حسن می‌بینند و کوچک‌ترین انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همهٔ خصلت‌های نیکوی او چشم ‌پوشی می‌کنند و عیوب او را بزرگ می‌نمایانند.

:closed_book: روزهای برمه
✍🏻 جورج اورول

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب شیطان و خدا از ژان پل سارتر

اگر هنوز نمرده ای، عفو کن.
کینه سنگین است، مال زمین است.
آن را روی زمین بگذار و سبک بمیر ...


:closed_book: شیطان و خدا
✍🏻 ژان پل سارتر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب وصیت خیانت شده از میلان کوندرا

غیر اخلاقی ترین عادت بشر این است که مدام و بی وقفه، درباره هر کس و پیش از آنکه بفهمد و درک کند قضاوت می کند. این آمادگی پرشور برای قضاوت کردن، نفرت انگیزترین حماقت و مخرب ترین شرارت هاست ...


:closed_book: وصیت خیانت شده
✍🏻 میلان کوندرا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب خشم و هیاهو از ویلیام فاکنر - 2

مردم فکر می کنند عاقبت بدبختی" خسته می شود اینطور هم که بشود این خود زمان (انتظار) است که باعث بدبختی می شود!


:closed_book: خشم و هیاهو
✍🏻 ویلیام فاکنر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب در راه از جک کرواک

تنها، آدمهای دیوانه را دوست دارم؛
آدمهایی که دیوانه ی زندگی اند،
دیوانه ی حرف زدن،
دیوانه ی نجات یافتن،
در یک آن، خوره ی همه چیز هستند،
آدمهایی که هیچوقت خمیازه نمی کشند، حرفهای معمولی نمی زنند،
فقط می سوزند، می سوزند، می سوزند ...

:closed_book: در راه
✍🏻 جک کرواک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب دنیای سوفی از یوستین گردر

شعور و وجدان را می‌توان به عضلات تشبیه کرد ؛
هر عضله‌ای را که به کار نبریم ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود ...

:closed_book: دنیای سوفی
✍🏻 یوستین گردر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب باهم بودن از آنا گاوالدا

یک روز حس می کنی که در حال مرگ هستی و روز بعد می فهمی که تنها کاری که باید می کردی این بود که چند پله پایین می رفتی تا چراغی را برای روشن کردن پیدا کنی تا همه چیز را کمی شفاف تر ببینی ...

:closed_book: باهم بودن
✍🏻 آنا گاوالدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی

ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت:
مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید،
اما من تا می‌توانم زندگی می‌کنم.
نباید به پیشواز مرگ بروم.
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می شوم مهم نیست.
مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.

:closed_book: ماهی سیاه کوچولو
✍🏻 صمد بهرنگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تکه ای از کتاب مائده های زمینی از آندره ژید

از روزی که فهمیدم نیازی به خوشبختی ندارم، خوشبختی در وجودم آشیان کرد.
آری، از همان روز که به خود قبولاندم که برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز ندارم.


:closed_book: مائده های زمینی
✍🏻 آندره ژید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰